سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☼♀هرچی عشقم بکشه♀☼

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند.

 آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.

 بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند

 و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:

«نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .»

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد،پولش را پرداخت و غذا آماده شد.

 با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
 

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید.

 همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند

 و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند

 که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش.

 مرد جوانی از جای خود بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا

 برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد.

 اما پیر مرد قبول نکرد و گفت:

بقیه اش اینجاس
نوشته شده در دوشنبه 88/9/16ساعت 10:44 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

 

یه روز بهم گفت : می خوام باهات دوست باشم . . .

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام . . .

بهش لبخند زدم و گفتم : آره می دونم. . .

فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهام . . .

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم...

آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام . . .

بهش لبخند زدم و گفتم : آره می دونم . . .

فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهام . . .

یه روز دیگه بهم گفت : می خوام برم یه جای دور? جایی که

هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا.

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام . . .

بهش لبخند زدم و گفتم : آره می دونم . . .

فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهام . . .

یه روز تو نامش نوشت : من اینجا یه دوست پیدا کردم . . .

آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام . . .

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم :

آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . آخه من هم خیلی تنهام . . .

یه روز یه نامه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود:

من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم . . .

آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام . . .

باز هم براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم :

آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . آخه من هم . . . خیلی تنهام . . .

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم . . .

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که:

نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام . . . 


نوشته شده در یکشنبه 88/9/1ساعت 10:0 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

 

* یک پسر خوب هنوز امضاء گواهی نامه اش خشک نشده

 به رانندگی خانمها گیر نمی دهد

* یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه می شود

 «مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد»

* یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمی رود

* یه پسر خوب عکس الکساندر گراهام بل رو قاب نمی کنه بزنه تو اتاقش

* یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم

 چشماش مثه چراغهای فولکس نمی زنه بیرون

* یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت می فرسته

* یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متریِ هیچ خانمی نمی شینه

* یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمی ده

* یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:

 «ساعت چند؟، کی میای؟ کجا؟ دیر نکنی ها»

* یک پسر خوب زمانی که کسی می خواهد از عرض خیابان عبور کند

 تعداد دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمی کند

* یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده می بیند

 ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید

* یک پسر خوب که ژیان سوار می شود روی بنز همسایه

 با سوئیچ ماشین نقاشی نمی کشد

* یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از

 راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمی کند

* یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف

 تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم می کند

* یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه

 رنگش لبویی شده و چشمش را به آسفالت می دزود

* یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه

 که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمی کند

* یک پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ جواد یساری

 نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمی کند

* یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به

 چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمی کند

* یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار می کند و به هر کس

 که می رسد نمی گوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و ... بگویند

* یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه

 قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمی دهد

* یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد

* یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی ب

ه خانم متلک گفت فورا با پلیس 110 تماس حاصل می کند

* یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده

 و سالی به 12 ماه دهانش بوی تلفن نمی دهد

* یک پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه

 را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و یک متر به بالا نمی پرد

* یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه

1 ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمی کند

* یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان می کند که مورد تائید

 1)وزارت ارشاد اسلامی

 2)وزارت بهداشت

 3)وزارت مبارزه با تبعیضات استانی و ... باشد

* یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده

 و نمی رقصد تا آبروی کل خاندان را بر باد دهد

* یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار

 و یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمی پرد

a good boy
نوشته شده در یکشنبه 88/8/24ساعت 4:59 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود.

 اکنون صاحب فرزندهم شده بود،

یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

 

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد.

 هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر

 میشدو مساحت شیار که دیگر اکنون

 تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

 

آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر

 که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت

 و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده.

 هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم،

 مادرت قطعه گم شده‌ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم.

 یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد.

 رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت

 درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.

 

دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را

 با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

 

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه

 به یک قطعه مربع گمشده رسید،

 به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
-
ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده‌ی من قسمتی از دایره
-
من اول قطعه‌ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی

 از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد.

قطعه‌ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم

 و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم،

 به مرور زمان تغییر شکل دادم

و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی،

 به هم نمی‌خوردیم. اکنون پشیمانم.

 من قطعه‌ی گمشده‌ی شما هستم.

 

دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد

 او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد،

 بنا بر این او را با طناب به خود بست

 و خوشحال راه افتاد.

حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود

 خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را

 به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.

 

رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد.

 بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ی گمشده‌اش

 قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود.

 قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.

 

قطعه‌ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد

 تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید.

دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد.

 دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد.

 کاش هیچ وقت او را پیدا نمی‌کرد.


نوشته شده در یکشنبه 88/8/17ساعت 2:45 عصر توسط شیما نظرات ( ) |


هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد


وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود

چهره هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
کسائیکه واسشون مهم بودم
همه شاید یه جوری مرده بودن

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد


نوشته شده در جمعه 88/8/8ساعت 11:13 صبح توسط شیما نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak