سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☼♀هرچی عشقم بکشه♀☼


من سرم توی کار خودم بود ...
 
بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...

اون این شکلی بود !


ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..


من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!

ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ..


و این وضع من توی اداره بود ..
 
وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..

و من اینجوری بهشون جواب می دادم ..

اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..

و من اینجوری بودم  ...


بعدش اینجوری شدم ...


احساس من اینجوری بود ..

بعد اینجوری شدم ...

بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ...

پدر عاشقی بسوزه !


 


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 6:37 عصر توسط شیما نظرات ( ) |


Design By : Pichak