سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☼♀هرچی عشقم بکشه♀☼

سلام به دوستای عزیز و مهربون و با صفای گل خودم

 

این پست،  انشاالله آخرین پست سال 89 هست.

دوستای قدیمی ترِ من میدونن که چند سال پیش که مدرسه میرفتم،

علاقه وافری به نقاشی کشیدن داشتم، کلاس درس جون میداد برای اینکارا.

مدتی بود که دیگه بنده نقاشی نمی کشیدم تا همین دیشب که یکی از دوستای خوبم

(تبسم بهار) باعث شد بنده انگیزه وافری به نقاشی کشیدن پیدا کنم.

بدین ترتیب تصمیم گرفتم پست امروزمو با یکی از نقاشی های داغونِ خودم آپ کنم.

سال نو مبارک

بله، ایشون که ملاحظه کردید ((کوشا)) شخصیتِ نقاشی های بنده هست که دیشب کشیده شده.

ســــــال نـــــــــو رو به همه دوستای عزیزم تبریک میگم و امیدوارم سالی باشه:

با خبر ظهور مولامون، سراسر پر از سلامتی و شادی و آرامش و موفقیت و امید و ثروت.

ببخشید اگه چیزی رو از قلم انداختم.

توی وبلاگ یکی از دوستان خوندم که نوشته بودن چه خوبه که همه رو آخر سالیه ببخشیم...

بنده حقیر هم تقاضا دارم، خوبی و بدی، چیزی از من دیدید ببخشید.

و همچنین بقیه دوستان و آشنایانتون رو هم اگه ازشون ناراحتی دارید ببخشیدشون.

مطمئن باشید خود این کار باعث میشه که سال بهتری داشته باشیم.

 در پناه خداوند منان، موفق و شاد و پیروز باشید.

 ..........................................................................................................................

پ.ن:این عکسی که الان براتون میزارم تازه بدستمون رسیده و داغه داغه....

ایشون در 4شنبه سوری حضور داشته و شوک زده شده بنده خدا...

4شنبه سوری


نوشته شده در سه شنبه 89/12/24ساعت 7:7 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

همه چی آرومه، من چقد خوشحالم

 

چه راحت دوباره به من دروغ گفتی و من هم چه راحت باور کزدم

یادم رفته بود که چقدر زجرم داده بودی

یادم رفته بود چه دنیای سهمگینی برایم ساخته بودی

یادم رفته بود تو بودی که از همه عزیزانم متنفرم کردی

تقصیر من احمق بود که باور نکردم خدای من همین نزدیک است

تو من رو از دنیای واقعیم با دروغهایت جدا کردی و منِ ساده هم باور می کردم

و دوباره هم با همه نفرتی که از تو به دل گرفته بودم باور کردم

انگار همین دیروز بود که میخواستم بمیری...

ناراحت نباش.. نه عزیز من، من همیشه خوشبینم، حتی اگر بدبین هم باشم

این را مطمئنم

بله، مطمئنم که تو مریضی 

بدون هیچ عذاب وجدانی، این بار راحت میروم

راحتِ راحتِ راحت

حتی اگر خودت را هم، واقعا بکشی

دیگر در آن دنیا هم به سراغت نمی آیم

اتفاقا اگر به قول خودت با مرگ ازدواج کنی من خوشحال هم میشوم

دیگر نیازی به اضطراب و ترس نیست و من هم راحت تر زندگی ام را میکنم

 

و تو هم این را بدان عزیزانی دارم عزیز تر از جان، دوستان و خانواده ای دارم گرانقدر

و خدایــــــــی دارم، خدایی بزرگ که منِ ابلهِ ناشکر را دوست دارد و تنهایم نمیگذارد

شاید ندانی اما کیمیای با محبت عزیزم، دعایــــــــم کرد. تو این را نمی فهمی...

تو نمی فهمی چون کسی را نداری که خالصانه و مهربانانه دعایت کند.

 

خدای من ممنونم، نمیدانم چگونه می توان تشکر کرد، نمیدانم چگونه لطف هایت را جبران کنم

خدایا با تمام اعضا و جوارحم فهمیدم که دوستم داری، من هم با تمامیشان می پرستمت و دوستت دارم

خدای من، دوستت دارم

 

 

 


نوشته شده در جمعه 89/12/20ساعت 7:2 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

 گفتی دلم برایت چه سخت تنگ است

        فکر کردی که دل من از سنگ است؟

 گفتی چشمانت چه سرد و بیرنگ اند

         فکر کردی که ساده جان داده اند؟

..........

 آری، می دانم

     رفتنم صد پاره کرد قلبت را

 ماندنم اما هزار پاره می کرد قلبم را

 می دانم که

     امیدهایت را پرپر کردم و رفتم

 با ماندنم اما به گور میبردم  آنهــــا را

 می گویی: خاطراتت فراموش شدنی نیست

 به قول خودت: تقدیـــــر اما بی تقصیر نیست

 می گویی: برای پیدا کردن هنوز هم دیر نیست

 +در خانه دوست اما دیگر عـــشـــقی نیست+

 

 عشقی نیست اما با آنکه میدانم من و تو هیچ ربطی به هم نداریم

          هنوز هم دوستت دارم، عزیزم، دل من هم برایت تنگ است، بی صدایت زندگی من هم بی جان است.

 کاش به هم ربط داشتیم، آنوقت میتوانستم جوابت را بدهم

 شاید به هم ربط پیدا کنیم و تو به آرزوی سر به شانه ام گذاشتنت برسی

         خدا بزرگ است، خدایا یا ربطمان بده یا این آتش را خودت خاموش کن

 خدایا کمکم کن تا در نفهمی و جهل زندگی نکنم، و عقلم بر جهلم غلبه نکند.


                 آمیــــــــــــــــــــــــــــن یا رب العالــــــــــــــــــمین


نوشته شده در یکشنبه 89/12/15ساعت 2:37 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

مدت ها زمان برد تا که با تمام وجود فهمیدم:

 

                           آنقدر که جهــــل خانه ها ویـــران کند، فقـــر نکند

                           و آنقدر که عقــــل خانه ها آبـــاد کند، ثــروت نکند

     پس چه خوب است که به انسان ها از روی عقل و جهل بنگریم، نه فقر و ثروت...


نوشته شده در چهارشنبه 89/11/27ساعت 9:7 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

دیروز بود

که از مسیر همت شرق به غرب و مدرس شمال به جنوب گذشتم

وجه تشابه این دو مسیر ترافیک شدید و آمبولانسی در وضعیت اضطراری و مردمی بی احساس بود

بله، همین دیروز خودم دیدم که جز اندکی راه را برای آمبولانس باز نمی کردند و بقیه

اعتنایی به صدای آمبولانس نداشتند و حاضر نبودند که از جایشان تکان بخورند...

و بعضی به هر زحمتی که بود در آن شلوغی خود را به آمبولانس رسانده و به آن میچسبیدند

شاید که به بهانه مریض داخل آن، آنها هم سریعتر به مقصد برسند.

آیا این است انسانیت؟!

که برای نجات جان هم وطنمان از چند متر جا نگذریم؟!!!

مگر نه اینکه همه ما می میریم؟ یا اینکه فکر می کنیم برای ما پیش نمی آید؟!!

چه نغز آمد بر من این پیام:

بنی آدم اعــدای یکـدیگرنـد           که درزندگانی بد از بدترند

چو عضوی بدرد آورد روزگـار           دگـر عضــو ها را چـکــار !؟

تو کز محنت دیگران بی غمی       حقیقت که نامت نهند آدمی!

 

گله دارم من:

1. گله نخست من از آقایان رییس جمهور و شهردار قالیباف میباشد:

مگر نه اینکه ترافیک اتوبان ها معضلی چند ساله است؟ پس چرا اقدامی صورت نگرفته

و چرا خط ویزه ای برای این ماشین ها طراحی نشده؟

2.از مردم شهرم و شاید کشورم: که آیا این رسم انسانیت است و یا آیینی در دین عزیزمان اسلام

که از حق خود در مقابل دیگران نگذریم؟

و گله مشترکم اینست: که آیا ما فکر کرده ایم که برای خودمان و عزیزانمان از این قبیل مسائل پیش نمی آید؟

 

به امید ایرانی متمدن،مقتدر و پیشرفته.

 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 5:53 عصر توسط شیما نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak